جملات 6 کلمه ای به بالا /حل پازل های سخت تر
عزیز مامان خیلی وقته که جملات ٥ کلمه ای میگه اما چندروزیه که جملات ٦ کلمه ای هم ادا می کنه از جمله دیشب موقع خواب هی می گفت : مقده حالا کیچا بکنیم کلیدنداییم گم شده یعنی (مامان صدیقه حالا چیکار بکنیم کلید نداریم گم شده ) تا تلفن زنگ می خوره عزیزم دستور می ده مقده بیا حف بژن گوشیت ژنگ میخویه موقع غذا دادن به گل پسرم وقتی دیگه غذا نمی خواد اعلام می کنه شییم نخام (سیرم نمی خوام) دیروز وقتی از خونه عمع برگشتی مرتب می گفتی مقده خونه عمه جیق ژدم (مامان صدیقه خونه ی عمه جیغ زدم ) تا می پرسیدم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ می گفتی چیا(چرا) !!!!!!!!!!!! حالا دیگه به بهانه بیرون رفتن از خونه میگی مقده در باژ بکن بییم مدشه (بریم...
نویسنده :
مامان
19:03
گم کردن گوشی مامان /چند عکس
توی هفته قبلی فکر کنم ٢١ و ٢٢ فروردین بود که گوشی مامانی رو گم کرده بودی دو روز تموم دنبالش می گشتیم چون شارژش تموم و خاموش شده بود پیدا کردنش بسی دشوارتر شده بود به هر دری زدیم به هر جاکه فکر می کردیم سر زدیم پیدا نکردیم بی خیال گوشی شده بودم که یه شب ا بالاخره بابا با کمک جنابعالی پیداش کرد قصه از اونجا شروع شد که هی به بابا می گفتی بیو ایجا بیو ایجا بیو ای ژیی (برو اینجا برو اینجا برو این زیر ) بابایی هم کمی همکاری کرد و هی سرشو برد پایین و خندید و گفت بابا من که زیر یخچال جام نمی شه تا اینکه شما خودت دست به کار شدی و سرتو بردی بین دیواره ی یخچال و سطلی که کنارش بود بابا هم سعی کرد عمل شما رو تکرار کنه که یه دفه گف...
نویسنده :
مامان
18:45
بدون عنوان
در حال کرم زدن جلوی آینه تقاضای پوشیدن دستکش جهت کمک به مامانی در امر ظرف شستن چیدن ماشینها به شکل قطار برای اول...
نویسنده :
مامان
9:02
سیزده به در
در حال توپ بازی (به قول خودت بال باژی) در حال برداشتن سنگ جهت پرتاب &n...
نویسنده :
مامان
17:13
جمله های قشنگ
خیلی وقته که واضح صحبت می کنی اما بازم گاهی وقتا جمله ها ی بامزه ای می گی مثلا چند روز پیش رفته بو.دی عقب ماشین محل کار بابایی سوار شده بودی و می گفتی نششتادم بالا تازه یه کارد هم افتاده بود دستت و همینطور که عقب ماشین قدم می زدی می گفتی تاد خطن تانه حواشش باشه (کارد خطرناکه حواست باشه ) به جای اینکه بگی حواسم باشه و ضمیر اول شخص رو بکارببری همیشه از ضمیر سوم شخص استفاده می کنی به هیچ وجه هم حاضر نبودی کارد رو به من بدی تازه بعد ازنیم ساعت به زور از ماشین آوردمت پایین اونم با گریه موقعی که شیر پاستوریزه درخواست داری با ظرافت تمام می گی شی شایا دُیُشت بِکنیم بِخوییم (یعنی شیر سارا درست بکنیم و بخوریم ) و ادای خوردن رو با د...
نویسنده :
مامان
0:10
سرماخوردگی آبتین جان پس از یک زمستان طولانی
عزیز دل مامان تا حالا یه زمستون دیگه رو پشت سر گذاشت بدون اینکه سرما بخوره ممنون از مامان خوبم بخاطر مراقبتهاش که در غیاب من مثل خودم از گل پسرم مواظبت میکرد اما امان از بعد از عید که با بیماری باباجون دربه در شدیم و نمیدونستیم آبتین جان رو کجا بذاریم بالاخره تصمیم براین شد که ببریمش خونه عمه محبوبه. اما متاسفانه از همین اول کار با دوروز رفتن خونه عمه گل پسری ما سرماخورد اونم چه سرمایی با تب و سرفه شدید دیروز هم رفتیم دکتر کلی کولی بازی در آوردی تا خانم دکتر تونست گلوت رو ببینه . بعدش هی می گفتی خانوم دُتردهن آ گییه اوممممممممممم (یعنی خانم دکتر دهنم رو دید و من گریه کردم ) برا کل خونواده من این توضیح رو دادی و همه رو به خنده انداخ...
نویسنده :
مامان
0:17
بلایی که سر تنگ ماهی عید آوردی
امروز چند بار ازم پرسیدی مان اقده ماهی کو؟؟و من جواب دادم مامان جان ماهی مرده بود انداختمش آشغالی (دو روز پیش ماهی عیدمون مرد ) بازم حین آشپزی پرسیدی مانی ماهیه کو ؟ و جواب من همون بود که نوشتم دیدمت که رفتی تو حیاط و تنگ خالی ماهی رو از تو حیاط آوردی بهت گفتم مامان مواظب باش نشکنیش . سرگرم برنج جوشوندن بودم که یه دفعه با صدای شکستن شیشه به خودم اومدم و چون پشتم بهت بود داد زدم مامان بهش دست نزنیا دستت خون میاد (معنی خون اومدن رو خوب می فهمی) وقتی رسیدم دیدم تنگ ماهی بیچاره خورد خورد شده بود و کف حیاط هر تکه ایش یه جایی رفته بود سریع با جارو جمع و جورشون کردم از همه مهمتر تعریفهات بود که برا دائی و زندایی مامانی و خاله خاطره تعریف میکر...
نویسنده :
مامان
0:15
ای کی یو سان
امروزعصر وقتی توی خواب ناز بودی من رفتم تا با کمک مامان جون، باباجون رو از بخش دیالیز بیمارستان ببریم خونه آخه بنده خدا باباجون باید هفته ای سه بار اونم هر بار 4 ساعت دیالیز بشه خلاصه تا من رفتم و اومدم خونه پیش شما دیدم جا تره و بچه نیست به بابا هر چی زنگ زد تماس رو، رد می کرد دلم به شور افتاد کلی خیابونا رو گشتم از جلو ی خونه ی نه نه جون و عمه هم رد شدم تا خیالم راحت بشه که اونجایی اما هیچ اثری از ماشین بابا نبود آخر سر دست از پا درازتر رفتم خونه ی مامان جون به سر کوچه که رسیدم ماشین بابا رو دیدم خوشحال شدم و اومدم خونه ی مامان جون که یه دفعه دیدم تو با خوشحالی دویدی جلوم اما من با دیدنت خشکم زد ....
نویسنده :
مامان
0:52
اشتباه مامانی
امروز صبح موقع رانندگی با وجود اینکه من کاملامطابق سرعت معمول رانندگی میکردم و روی Line خودمون بودم یه راننده تاکسی پشت سرمون دست گذاشته بود روی بوق و بد جور بوق میزد در ضمن جا برا سبقت هم کاملا داشت اما بی اختیار بوق میزد بالاخره با سرعت وحشتناکی از کنار دستمون رد شد و رفت من که عصبانی شده بودم یه دفعه بدون در نظر گرفتن وجود مبارک جنابعالی در کنارم گفتم مرتیکه بی شعور این قضیه تموم شد و امشب موقع برگشت از خونه ی مامان جون وقتی یه موتور خیلی بد رفته بود توی سبقت و ما جا برا عبور نداشتیم برا ی هشدار براش یه بوق محکم زدم که یه دفعه بدون هیچ صحبتی از طرف من جنابعالی دراومدی و گفتی متیکه بی ...
نویسنده :
مامان
3:07